ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

بازگشت از حج

حاجی امیر رضا مدینه و مکه نمی دانم از کجا شروع کنم. از چه بگم. سفری بیاد ماندنی. از روضه رضوان یا خانه خدا. وصف آن کار من نیست. از خونه پیامبر یا بی خانمانی دخترش، از غربت 4 امام بقیع یا ...... من همه جا رو دیدم. مدینه، مکه. من بیاد شما بودم بیاد همه ی بچه های سالم و بیمار. یاد دوستان، بی اختیار در ذهن خطور می کند. حرفهای زیادی برای گفتن دارم ولی من خیلی خسته ام. مامانی جونم از من خسته تر است و بابایی هم که مرد سفر ما بود .... ...
26 تير 1391

حج

سفر به خانه دوست خیلی خوشحالم که اولین سفرم رو با خانه خدا پاگشا میکنم. این رویاییست که داره به حقیقت تبدیل میشه. آخه من شش ماهیه که در دنیای شما بزرگا فقط دنیا رو دیدم. میخوام برم خانه خدا و باز دوباره خوبیها رو ببینم. دعا کنین من و مامانو بابایی سالم بریم و برگردیم. دوستای عزیزم من نایب الزیاره شما میشم. یه آرزو کنین و براتون دعا می کنم. ما شب سه شنبه 12 تیر مدینه هستیم. و 17 تیر مکه هستیم. من چون مثل شما پاک و عاری از گناه هستم احرام ندارم . التماس دعا ...
8 تير 1391

ماه هفتم

ماه هفتم شش ماه از اومدن من به دنیای ادما گذشت. خیلی زود به اندازه یه چشم به هم زدن.ولی مامان و بابا یه چیز دیگه میگن. من تو ماه قبل تونستم غلت بزنم .صداهای مختلف از خودم در بیارم. به مامانم بیشتر از قبل وابسته شدم هرکی راه میره دلم میخواد منو بغل کنه.و لثه هام بشدت منو اذیت میکنه. و...  از این حرفها که بگذریم برام یه جشن کوچولو گرفتن به مناسبت6 ماهگی که 10 تا مهمان کوچولو داشتم. ...
2 تير 1391

مشغله فکری

سلام به همه نینی های ناز وبلاگی خیلی وقته که بهتون سر نزدم فکرکنم یه 20 روزی میشه.دلم براتون خیلی تنگ شده بود و از دوستهای گلم که با نظراتشون من رو شرمنده خودشون کردند معذرت میخوام . اخه این روزها مامان و بابا دارن واسه سفر بزرگی که در پیش داریم اماده میشن. مخصوصا مامانی که قبل رفتن باید خیلی کارهارو انجام بده بخاطر همین وقت زیادی واسش نمیمونه که به وبلاگ سرکشی کنه. این روزها مامان و بابایی تنها مشغله فکری شون منم که چطور با من به این سفر برن که بهترین بهره رو از سفرشون ببرن.  راستی با عرض شرمندگی و خجالت فراوان به باباجونی خودم روز پدر بهش تبریک میگم   ...
20 خرداد 1391

ماه ششم

تمام خصوصیات من 1- گریه هام کم شده 2- مامانی و بابایی رو دیگه میشناسم 3- سر و صداهای خاصی رو ایجاد می کنم یعنی می خوام حرف بزنم 4- کمی سرلاک خوردن رو شروع کردم. 5- اه اه قره آهن بد مزه رو می خورم. 6- گلاب به روتون اجابت مزاجم دچار مشکل شده 7- دوست دارم برم بیرون دور بزنم 8- مامان و بابا سعی میکنن به هر وسیله ای منو خنده بدن 9- مامانی خودش منو میبره حموم 10- فامیل سعی میکنن منو به یکی شبیه کنن. 11- نمیزارم مامانی به راحتی شام و نهار بخوره 12- افزایش وزنم چشمگیر نیست ولی خودم راضی هستم   ...
9 خرداد 1391

انتظار

انتظار شيرين اين كلمه رو من بارها از زبان بابا جوني و مامان جونم شنيدم. اينو مي دونين كه تمام ادمهاي روي زمين منتظر كسي هستند. بابا جوني ميگه: (روزهاي انتظار دير ميگذرد ولي روزي كه انتظار به سر آيد شيرينيش اونقدر زياد كه همه سختيها فراموش ميشه).  مامان جونم  كتابهاي زيادي در مورد انتظار مطالعه كرده و من از لابلاي حرفها و شنيده ها و ديده هام به اين نتيجه رسيدم. با اون كه انتظار ديدن مامان جونم  و بابا جوني را مي كشم ولي يه انتظار بزرگ در راه است كه بايد از الان حواسم را بيشتر به آون انتظار شيرين متوجه كنم. ياد شعر قيصر امين پور افتادم كه: ا ين روزها كه ،مي گذرد، هر روز در ا...
30 ارديبهشت 1391

روز مادر

  روزت مبارک فرشته ی مهربون امیرضا احمدی    زید احمدی  چکیده من و بابایی می خواهیم در این مطلب روز زن رو به مامانی تبریک بگیم. کلمات کلیدی: زن، مادر، فرشته، بی ریا مقدمه چندین وقته که تو ایران روز تولد حضرت فاطمه(س) رو  روز زن می نامند و به همین مناسبت پدر، پسر و دختر و عروس و داماد و ... برای مادرشون هدیه می خرن تا یه جوری یه خسته نباشی به اون بگن. مواد و روشها در مدت یک هفته اخیر من و بابایی فکرامونو رو هم ریختیم که برا مامانی چی بخریم. تا اینکه بابا یک کارت هدیه بانکی برا مامانی هدیه گرفته. کاری به مبلغش ندارم چون هر چی که بشه در مقابل مامانی کمه. نتیجه امیررضا: ماما...
22 ارديبهشت 1391

روز معلم

هدیه ای برای باباجون دیروز من و مامان رفتیم خونه بابابزرگ.بعد ظهر که من خوابم برد مامانم رفت بازار و برای  باباجونی یه هدیه گرفت. فهمیدم واسه چی بود ،اخه داشت با مامان بزرگ در مورد مراسم روز معلم دانشگاه که بابایی اونجا بود صحبت میکرد . فکر کردم خوبه منم به  بابایی یه هدیه بدم .یه تبریک  به بابایی تو همین وبلاگ بابایی روزت مبارک .خیلی دوست دارم ...
12 ارديبهشت 1391

عيد و سيزده بدر

اولين عيد نوروز  امسال اولين عيد نوروز زندگي من بود چه تو اون دنيا چه اين دنيا من تو عيد ماماني و بابايي رو خيلي اذيت كردم.اخه هرجا كه ميرفتيم همش جيغ و داد ميكردم. دوست داشتم خونه خودمون باشيم و كسي هم نياد از شلوغي هم بدم مياومد. ولي با اين وجودخونه اكثر فاميلها رفتيم. ديد و بازديد خوب بود ولي من دوست داشتم پياده بريم از ماشين سواري برعكس نيني هاي ديگه بدم مياد. سيزده بدر هم تو خونه بوديم .عمو و عمه ها همه رفتن كوه افراتخته(خونه ييلاقي عمو علي) .اونجا با اينكه هوا افتابي بود ولي باد سردي داشت. بخاطرهمين اولين سيزده بدر من تو خونه گذشت.عكس هاي عيد رو تو پست جديد براتون ميزارم در اسرع وقت. ...
9 ارديبهشت 1391