ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

جورواجور

 سلام به بچه های  ناز نینی وبلاگ این که میگم جورواجور به خاطر مظالب مختلف این پستمه چون من تصمیم گرفتم تمام پست های تاخیر افتاده رو تو این پست جبران کنم.   مروارید های جدید(شیشتایی ها) تعداد دندون های من به شیش تا رسید و تو عکسی که مامانی گرفته کاملا معلومه   دومین ارایشگاه این عکس نشون میده که من چقدر تو ارایشگاه اروم بودم البته فقط 10 دقیقه اول   هدیه مامان بزرگ این سه چرخه رو مامان مامانی برا جشن تولدم بهم هدیه داده و من عاشق شدم   لجبازی کودکانه من تازگی ها یاد گرفتم لجبازی کنم وحرف خودم رو به کرسی بشونم   ...
23 دی 1391

خدا حافظ

خداحافظ پاییز پاییز رو دوست دارم چون در آن متولد شدم. پاییز رو دوست دارم چون بسیار زیباست. پاییز رو دوست دارم چون جشن تولد من در آن است.  اما خدا حافظ پاییز زیبا و خدا حافظ صفرسالگی. راستی من در تدارک جشن تولد یکسالی هستم. فعلا شمارش معکوس شروع شده و تا شب یلدا شب شماری میکنم.قراره از روز شنبه خرید رو شروع کنیم. در خدمتیم. امروز رفتیم بیمارستان خبر آبجی مریم (در عمو) رو گرفتیم و از اونجا رفتیم کبودوال تا چند تا عکس پاییزی بگیریم. جاتون خالی.     ...
24 آذر 1391

اولین محرم

سربند ابوالفضل(ع) پسرم امسال تو اولین محرم را تجربه کردی. دوست داشتم بزرگتر بودی تا برایت از حماسه عاشور بگم. روز پنجشنبه وقتی از دانشگاه برگشتم برات سربند حضرت عباس (ع) رو گرفتم و کاش می دونستی عباس (ع)کیست. روز جمعه تو و مامانی رو بردم مراسم حضرت علی اصغر (ع). تو در پوشش حضرت علی اصغر بودی. مظلوم و دوست داشتنی.   ...
4 آذر 1391

دوازده ماهگی

سلام بچه ها انگاری راستی راستی دارم واسه خودم مرد میشم. تواین ماه یه خورده بهتر از قبل غذا خور شدم حداقلش  موقعی که مامان لقمه دهنم میزاره مقاومت نکنم. تو این ماه  با اینکه هنوز راه رفتنم کامل نشده تونستم با گرفتن دیوار و مبل ها چند متری راه برم و این اواسه مامان و باباجون معرکه است و کلی ذوق اور. تازگی ها گوشی تلفن رو گوشم میزارم و با یه صداهایی شروع به حرف زدن میکنم. عاشق رفتن به اشپز خونه و در اوردن ظروف ار تو کابینتم. و معمولا یه قاشق چوبی دستمه.   کم کم به جشن یکسالکی نزدیک میشم. مامان و بابا از حالا تو فکر جشن تولدمن هستن. ...
30 آبان 1391

شیطنت های کودکانه

سلام بچه ها من این روزها یه کم بازیگوش شدم بخاطر همینه که وبلاگم معمولا به روز نیست. هرروزی که میگذره بیشتر دوست دارم بازی کنم با همه چی ور برم و همه چی رو زیر رو کنم. دیروز مامانی رفت دکتر منم مجبور شد با خودش ببره .انقدر توی مطب سر و صدا کردم که اقای دگتر به مامانم گفت عجب بچه شیطون و بازیگوشی دارین. اخر شب که همه میخوان بخوابن میرم پشت مبل قایم میشم بعد از چند ثانیه میام بیرون به مامانی میگم د د این روزها تو خیلی از کارهام احتیاط میکنم مثل پایین اومدن از مبل و خوردن خوراکی هایی که دوست ندارم. من تازگی ها مم و بب ود د و اییی اییی و بووو میگم که معنی شو هنوز کسی کشف نکرده. ...
23 آبان 1391

یازده ماهگی

یازده ماهگی احساس میکنم این ماه مامانی رو بیشتر اذیت میکنم. البته تقلید کارهای بابایی رو هم انجام می دم. تغییراتی که این ماه داشتم همراه با مریضی و کسالت بود. دو تا دندون دیگم جوونه زد. بعد هم دو شب تب شدید داشتم. گلاب به روتون یه اسهالی داشتم و راهی درمانگاه شدم. اولین عید قربان رو خونه بابا بزرگ جشن گرفتیم و آماده عید سعید غدیر میشیم. همه چی خدا رو شکر آرومه. راستی امروز رفتیم خونه دوست بابام که ترکمنه، آخه ترکمنها عید قربانو مفصل میگیرن. یه عکس از 11 ماهگی   یه عکس هم از ماه قبل ...
8 آبان 1391

سفر مشهد

مشدی امیر رضا 4 روزی که به سرعت برق و باد گذشت. اینقدر خوش گذشت که نفهمیدم این سفر کی تموم شد. این اولین مشهدی بودم که رفتم. این اولین سفری بود که با بابا بزرگ و مامان بزرگ و عمه  فاطی  رفتم. مامان و بابام با رعایت تموم جوانب منو راهی کردن. البته من خودم فهمیدم که باید اذیتشون نکنم. تو ماشین حسابی می خوابیدم. وقتی گرسنه میشدم زیاد مامانو اذیت نمی کردم.  قبلا شنیده بودم بابا بزرگ و مامان بزرگ خیلی خوش سفرن. حالا من اینو تو سفر دیدم. میگن بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. من حالا دیگه از حالت خامی در اومدم و پخته هستم. من هرچی از حرم بگم کم گفتم. از رواق امام خمینی بگم کم گفتم. از صفای نماز جماعت حرم، از بوی گ...
28 مهر 1391