ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

آب بازی

حمام رفتن من چه حالی میده آب بازی چه حالی میده با بابایی حموم رفتن چند وقته دست بابایی رو میگیرم و میبرمش طرف حموم بچه ها تو حموم اگه لیف و شامپو زدن نباشه خیلی حال میده از مامانی شنیده بودم بچه ها تو حموم گریه میکنن. الان که فکرشو میکنم  خنده م میگیره. بعد از حموم سشوار میزنم و خندان و خوش تیپ میشم ...
31 ارديبهشت 1392

روزهای بهاری

ابجی جاااااااان پر شب جمعه نشون دخمل عمو (معروف به آجی جان) بود. ما هم رفتیم و کلی خوردیم و کف زدیم و ..... به من خیلی خیلی خوش گدشت، نشون به این نشون که تو این نشون کلی بازی کردم و چون هنوز از همه کوچیکترم منو تحویل میگیرن و همه یه جوری میخوان ثابت کنن من اونارو بیشتر دوست دارم ... .. آجی دخمل عمو فاطی که عکسشو آوردم خیلی با حال و مهربون اینقدر منو فشار عاطفی داده که الان  دو روز که رفته تهرون بدنم درد.....کلی با هم تو حیاطمون بازی کردیم.  جنگل بابایی  عاشق رفتن به کوه و جنگله ولی مامانی ....بالاخره جمعه یه سری رفتیم جنگل و من وقتی زیبایی ها رو دیدم حق رو به بابایی دادم ... ...
14 ارديبهشت 1392

شانزدهمین ماهگرد

سلام به همه دوستهای خوبم  همه تون خوبید ،دلم واسه تک تک دوستای گل وبلاگیم تنگ شده  متاسفانه بابایی و مامانی  در مورد اپ کردن وبلاگم کم لطفی میکنن.با کلی اصرار تونستم بهشون بفهمونم به فکر وبلاگ منم باشن چند اتفاق مهم و تقریبا ناخوشایندوی این ماه برام اتفاق افتاد یه روز که بابایی توی حیاط مشغول کاشتن سبزی و خیار و ... بود منم با فرغون و بیل و شلنگ اب به بابام کمک میکردم   بعد از اتمام کار بابایی شیر اب رو باز کرد غافل از این که شلنگ اب توی دهن منه و... نفس من یه هویی قطع شد و .... بابایی منو از پاهام اویزون کرد و چند تا ضربه محکم به پشتم زد خدابهم کمک کرد اب وارد ریه نشد. این روزها جیغ های بلند و...
4 ارديبهشت 1392
1