ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

هوا خوري 2

زنبور عسل منو ببينيد مثل زنبور عسل وسط گلهام. اين عكس فتوشاپي نيست.  بوي عيد تمام شهرمون را گرفته. من اولين بهار زندگيمو دارم حس مي كنم. عكس هاي زير مربوط به هوا خوري من توي خونه بابا بزرگه. وقتي رفتيم تو باغ گفتيم بد نيست عكسي هم بگيريم. دست بابايي درد نكنه كه داره آلبوم عكسمو كامل ميكنه. \ ...
26 اسفند 1390

ساعت بيولوژيك

شب بيداري هاي من سلام به همه نيني هاي وبلاگي  كه هنوز شب و روزشون رو تشخيص نمي دن. مثل من كه صبح و عصر ميخوابم و شبها تا نيمه شب بيدارم، بيچاره ماماني. بابايي به بهونه داشتن كلاس ساعت 1 ميخوابه ولي ماماني تا وقتي كه من بيدارم باهام بيداره. البته شنيدم كه بابايي ميگفت اين هفته اخري كه دانشگاه ميرم وقت تلف كردنه چون داشجويي نمياد كه كلاس تشكيل بدم و درسي داده بشه. به مامانم قول داده كه بعدظهرها بخوابه تاشب ها با من بيدار بمونه و بازي كنيم اينم چند تا عكس براي نيني وبلاگي هاي عزيز ...
23 اسفند 1390

هوا خوري

آفتاب زمستاني امروز هواي شهرمون به 20 درجه رسيد و من بعد از 70 روز خانه نشيني بالاخره موفق شدم به حياط خونمون برم و سري به چند تا درخت بزنيم. من با دو واژه آفتاب و اكسيژن به طور عملي آشنا شدم. امروز رو دوست داشتم چون بابام چند تا عكس يادگاري با من و مامان جونم گرفت. هفته قبل بابا دو تا سرو كاشته و امروز من هم عكس يادگاري گرفتم. ...
11 اسفند 1390

پايان دوماهگي

واكسن دوماهگي دلم نمي خواد در مورد تجربه هاي درد اورم صحبت كنم. ميدونم همه نيني ها از اين تجربه ها دارن.ميگن واسه سلامتيه ما نيني ها زدن واكسن اجباريه. اخ چقدر درد داشت . دو روز پيش مامان به بابايي ميگفت فردا نوبت واكسن اميررضاست و من تنها از پسش برنميام.  بلاخره با هزار تا بهونه كه دانشجو جماعت هفته اول اسفند كلاس نميره.شما تو كلاس بدون دانشجو چي درس ميدي و اين حرفها...)نگذاشت بابايي بره دانشگاه  و من رو دوتايي بردن مركز بهداشت... اونشب به خاطر خوردن قطره مسكن خوشبختانه من تب زيادي نكردم ولي خيلي ناليدم . وسطاي شب هم خوابم برد. مامانم صبح به بابايي ميگفت اميررضا انقدري كه واسه واكسن اذيت شد موقع ختنه ش اذيت نشد طفلكي....
1 اسفند 1390
1