ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

حرکات جدید

دس دسی اوایل ماه نهم بلاخره تونستم دس دسی کنم.البته قبلا هم میتونستم ولی الان هروقت مامانی و بابایی بهم میگن امیررضا دس دسی منم براشون انجام میدم کلی هم ذوق میکنن. بای بای این کاروهم چند روز بعد از دس دسی  تونستم کنم.هرکسی  میخواست از خونه ما بره من کلی گریه میکردم .مامان و باباجون برای اینکه منو بخندونن این کار رو بهم یاد دادن. وایستادن دیر وز هم تونستم به تنهایی البته با کمک دیوار و مبل و میز و پاهای ادما رو پاهام بایستم. نه خیلی مستقل ولی از نشستن بهتره. توی ماشین هم معمولا سرپام. و عاشق دنبال کردن مورچه ها با انگشت اشارمم. عکس های مربوط به پست امروزم رو در اولین فرصت براتون میزارم. ...
26 شهريور 1391

بی تابی امیررضا

من بی تاب بودم چند وقتی بود که یک کمبود را احساس می کردم ولی توانایی بیان اونو نداشتم. من بی تاب بودم. آخه همه چیز برام زود تکراری میشه. از موبایل پلاستیکی تا تلفن اسباب بازی.  من عاشق اصل اونا هستم. چند وقتیه با ماشین حساب مامانی بازی میکنم.  بالاخره من بی تاب بودم. و این بی تابی من جواب داد و مامانی متوجه من شد و دستور داد که امکانات جدیدی رو فراهم کنن. عکسهای زیر گویای همه چیزن:     من دیگر بی تاب نیستم         ...
17 شهريور 1391

اولین مهمونداری

مهمانی به نام محیا این سعادتیه که آدم مهمون داشته باشه. چه بهتر از این که مهمونی از بهشت باشه. محیا دختر کوچولو و بامزه ای است که باباش با بابام یه 14 سالیه که رفیقن. اونا تو اردبیل زندگی میکنن (اما اردبیلی نیستن). امسال هم اومدن خونه ما. من اولین تجربه مهمون داری را داشتم. خودمو آروم نشون دادم. مامانی رو اذیت نکردم. البته محیا یه وبلاگ خوبی داره که  من اونو تو لیست خودم قرار دادم. اینم یه عکس از من و محیا که عاشق خندیدنه  ...
7 شهريور 1391
1