ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

بیست و یکمین ماهگرد

سلام به همه دوستای گلم  تقریبا این چهل روزی که بهتون سر نزدم واسه خاطر این بود که مشغول رفتن به جشن های فامیل بودم از جشن عقد ابجی جان (دختر عمو) گرفته تا عروسی فامیل های مامان و بابایی  که همچنان ادامه داره...   به قول بابا جونم ایشاا... همیشه به شادی اخر هر هفته ما یا سیارودبار خونه ییلاقی عمو محمدرضا بودیم یا خونه عمو علی در افراتخته     تو این ماه من عاشق نقاشی کشیدن شدم  و جالبه بدون اینکه به من طرز مداد گرفتن رو یاد بدن خودم  به طور صحیح تو دست میگیرم.     این ماه هم مثل بیست ماه قبل یا شاید هم زودتر از بقیه ماه ها گذشت  ...
27 شهريور 1392

کلمات جدید

دوستای گلم سلام عبادات قبول عیدتون مبارک امروز یه روز مهم بود چون واسه مامانی و بابایی سالگرد ازدواجشون رو تداعی می کرد. یه جشن مختصر سه نفره گرفتیم که اینهم عکس من در حال خوردن شیرینی هستم. کم کم به بیستمین ماهگردم نزدیک میشم و شلوغ بازیهام داره زیاد میشه. یه صندلی کوچولو دارم میزارم زیر پام میرم روی میز مطالعه بابایی و لب تاپ رو حسابی سرویس میکنم. میرم روی صندلی و شعله زیر غذا رو زیاد میکنم. پنکه رو خاموش میکنم.... تقریبا هر روز یه کلمه جدید یاد میگیرم. جملات ساده را بیان میکنم در حد دو کلمه: بابا بیا. مامان بریم. در باز.  کلمات زیر را ناقص و شاید کامل ادا میکنم. نسبت به بعضی حروف عاجزم مثل س...
20 مرداد 1392

ماه مهمانی خدا

سلام بچه ها ( آعلی ) تیکه کلام این روزای من شده .اول و اخر هر کاری ،موقع بالا رفتن .هنگام گرفتن چیزی از هر کسی، و مهمتر اینکه وقتی ذوق میکنم یه آعلی بلند میگم. عاشن روشن کردن وسایل برقی ام در حد سوزاندنشون باهاش ور میرم . امروز مامان و بابایی به پیشواز ماه رمضان رفتند و دیگه بعید به نظر برسه وبلاگ منو اپ کنن ...
19 تير 1392

نوزذهمین ماهگرد

نوزذهمین ماهگرد سلام به همه هجدهمین ماه هم از تولدم گذشت و وارد نوزدهمین فصل زندگی شدم واکسن هجده ماهگی رو زدم و ٤٨ ساعت تب و درد داشتم و خیالم راحته که تا ٦سالگی از واکسن خبری نیست  تو این ماه  دامنه لغات زیاد شده و تقریبا جمله های خیلی کوتاه رو میتونم بگم مثل : (ماما جیجی میهام،مامانی بیا.) وزنم روی٩.٥ کیلو ثابت مونده و غذا خوردنم از قبل بدتر شده یه کمی لجباز تر از قبل شدم و لی شیرین کاری هام  و شیرین زبونی هام بیشتر تو چشم میاد جمعه رفتیم کوه افراتخته خونه خاله نفیسه. جاتون خالی بود خیلی به من خوش گذشت اینم عکسای کوه افراتخته به همراه پسرخاله ها و دخترخاله ...
10 تير 1392

بچه های ستاد مهندس

سرگرمی یک هفته ای لابد از عنوان متوجه شدید که من توی این یه هفته سرگرم رفتن به ستاد عمو علی بودم و بچه های ستاد رو همراهی میکردم. عمو علی مهندس عمران هست و رییس نظام مهندس شهرمون. جوون و مهربون و کاردون. دیشب تا ساعت ١١ ستاد بودیم ولی بابایی ساعت ٢ اومد.     ...
23 خرداد 1392

مشهد سوم

امیر رضای خراسان بچه ها سلام من یه چند روزی رفته بودم مشهد به پا بوس آقا. چه حالی داد. هوای خرداد مشهد خیلی خوب و به قول بابایی مشهد هنوز شلوغ نشده بود. ما با خانواده عمو هادی و بابا بزرگ رفته بودیم. این بار سوم بود که مشهد رفتم یه بار تو شکم مامانی (تیر 1390) بار دوم وقتی 11 ماه بودم ( آبان 91) و حالا که 18 ماهه شدم (7 خرداد 92). من عاشق حرم بودم این همه آدم یه جا ندیده بودم آب بازی تو حیاط خیلی حال می داد. بوس کردن در و دیوار حرم چیز جدید بود. بچه ها من برا همه شما دعا کردم.پ موقع نماز جماعت من و بابایی اینجا خلوت می کردیم چون جای خوابم عوض شده بود بد خواب شده بودم صحن جمهوری و دعای کمیل ...
13 خرداد 1392

ماه هجدهم

خرداد ماه پیشرفت ها پیشرفت در تکلم امیر رضا جان توی این ماه پیشرفتهای خوبی داشتی کلمات زیر را میگفتی و ما با لب خوانی و اشاره دست های ناز و کوچکت می فهمیدیم آ علی=یا علی هنهه = پنکه موو=موز یا لالا= یا الله نین=نون بییم=بریم دی دی = ماشین بابا= ماشین لباسشویی میم  (فتحه در میم و یا) = مریم عمی= عمو دایی= دایی آجی= آبجی لاله له=راحله  اتاد=افتاد کشام=کفشام بیا=بیا بده=بده بالا=بالا الا=کلاه اب ازی=اب بازی با=باز کن دا=داغ ددر=بیرون رفتن بش=بشین ایب=سیب دوجی=گوجه نی=نیست دل=گل مایی=ماهی جیتو=زیتون اوجا=کجا ایا=حیاط ادا=غذا دو=دوغ داشو=قاشق اب و=ابوالفضل...
6 خرداد 1392

آب بازی

حمام رفتن من چه حالی میده آب بازی چه حالی میده با بابایی حموم رفتن چند وقته دست بابایی رو میگیرم و میبرمش طرف حموم بچه ها تو حموم اگه لیف و شامپو زدن نباشه خیلی حال میده از مامانی شنیده بودم بچه ها تو حموم گریه میکنن. الان که فکرشو میکنم  خنده م میگیره. بعد از حموم سشوار میزنم و خندان و خوش تیپ میشم ...
31 ارديبهشت 1392

روزهای بهاری

ابجی جاااااااان پر شب جمعه نشون دخمل عمو (معروف به آجی جان) بود. ما هم رفتیم و کلی خوردیم و کف زدیم و ..... به من خیلی خیلی خوش گدشت، نشون به این نشون که تو این نشون کلی بازی کردم و چون هنوز از همه کوچیکترم منو تحویل میگیرن و همه یه جوری میخوان ثابت کنن من اونارو بیشتر دوست دارم ... .. آجی دخمل عمو فاطی که عکسشو آوردم خیلی با حال و مهربون اینقدر منو فشار عاطفی داده که الان  دو روز که رفته تهرون بدنم درد.....کلی با هم تو حیاطمون بازی کردیم.  جنگل بابایی  عاشق رفتن به کوه و جنگله ولی مامانی ....بالاخره جمعه یه سری رفتیم جنگل و من وقتی زیبایی ها رو دیدم حق رو به بابایی دادم ... ...
14 ارديبهشت 1392

شانزدهمین ماهگرد

سلام به همه دوستهای خوبم  همه تون خوبید ،دلم واسه تک تک دوستای گل وبلاگیم تنگ شده  متاسفانه بابایی و مامانی  در مورد اپ کردن وبلاگم کم لطفی میکنن.با کلی اصرار تونستم بهشون بفهمونم به فکر وبلاگ منم باشن چند اتفاق مهم و تقریبا ناخوشایندوی این ماه برام اتفاق افتاد یه روز که بابایی توی حیاط مشغول کاشتن سبزی و خیار و ... بود منم با فرغون و بیل و شلنگ اب به بابام کمک میکردم   بعد از اتمام کار بابایی شیر اب رو باز کرد غافل از این که شلنگ اب توی دهن منه و... نفس من یه هویی قطع شد و .... بابایی منو از پاهام اویزون کرد و چند تا ضربه محکم به پشتم زد خدابهم کمک کرد اب وارد ریه نشد. این روزها جیغ های بلند و...
4 ارديبهشت 1392