شانزدهمین ماهگرد
سلام به همه دوستهای خوبم
همه تون خوبید ،دلم واسه تک تک دوستای گل وبلاگیم تنگ شده
متاسفانه بابایی و مامانی در مورد اپ کردن وبلاگم کم لطفی میکنن.با کلی اصرار تونستم بهشون بفهمونم به فکر وبلاگ منم باشن
چند اتفاق مهم و تقریبا ناخوشایندوی این ماه برام اتفاق افتاد
یه روز که بابایی توی حیاط مشغول کاشتن سبزی و خیار و ... بود منم با فرغون و بیل و شلنگ اب به بابام کمک میکردم
بعد از اتمام کار بابایی شیر اب رو باز کرد غافل از این که شلنگ اب توی دهن منه و...
نفس من یه هویی قطع شد و ....
بابایی منو از پاهام اویزون کرد و چند تا ضربه محکم به پشتم زد
خدابهم کمک کرد اب وارد ریه نشد.
این روزها جیغ های بلند و گوش خراش زیاد میکشم
در جواب براورده نشدن خواسته هام یه گاز میگیرم با داد میکشم بابام میگه اینم یه دوره ایه ولی مامانی خیلی از کارهام ناراحته
عاشق بیرون رفتنم بابایی میگه این خصلت رو از مامانم به ارث بردم.
توی کارهای خونه کمک مامانی ام مخصوصا پهن کردن لباسهای شسته شده
این روزها شمال بارون زیاد میاد عصر که بارون بند اومد یه رنگین کمون زیبا تو اسمون دیده شد
البته تو عکس واضح نیست
وسیله هایی رو که دوست دارم ازم نگیرن پشتم قایم میکنم
وقتی کاری میکنم و میدونم بابایی بیاد طرفم منو دعوا میکنه دستم رو چشام میزارم و میخندم اونوقت بابایی بجای دعوا کلی به خاطر این حرکتم قربون صرقه م میره.
تازگی ها شیرین زبونی زیاد میکنم کلمات رو دست و پا شکسته میگم غیر ازدل مامان و بابا ،دل دختر عمو و عمه زن دایی ،عموها و خاله ها ومامان وبابا بزرگا واسه حرف زدنم غش میره.
توی پست جدا فرهنگ لغتم رو براتون میزارم