ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

خواب

اميررضا و خواب و خوراك اين جمله هاي بابا و مامان جون منه كه اين روزها زياد تكرار ميكنند: بابا: خانم، اميرضا شيرش خورد؟. بهش شيرخشت دادي؟، شربت ميكسچرش رو خورد؟ امروز به اندازه كافي خوابيد؟  مامان: چرا اميررضا نمي خوابه. شكمش درد ميكنه. براش ماي بي بي بخر..... تمام حرفها سر خوردن و خوابيدن و پوشيدن ميچرخه. راستي كه آدميزاد همش درگير همين سه مورد است. در هر حال من دارم بزرگ ميشم. يه چند تا عكس جديدمو براتون ميزارم تا تغييرات اين بيست روز رو متوجه بشين. اگه از اين دل دردهاي آخر شبي و تعويض ماي بي بي نباشه به من كه خيلي خوش ميگذره. دردسرا همه مال مامان و بابامه. امروز 20 روزم تموم شد. خودم رو برا دهه سوم آمده كردم.  &nb...
27 دی 1390

درباره امير رضا جون

از بيومتري تا شكل ظاهري اميررضا اميررضا جون امروز كه 26 شش روز از شروع زندگي با تو ميگذره همراه با تغييراتي شده اي كه براي من البته كمتر محسوس است. با توجه به عطش قابل توصيف تو به شير خوردن قد و وزنت رو به افزايش است. بيومتري روز بيست و ششم وزن 4000 گرم كه با برداشت سه صفر همان 4 كيلوگرم قد 54 سانتي متر اندازه دور سر 37 سانتي متر. شكل ظاهري اختلاف نظر زيادي بين دوستان، آشنايان و فاميل بر سر شكل ظاهري تو وجود داره كه البته بخشي از زندگي ما بزرگترهاست. يكي ميگه شبيه بابايي، ديگر ميگه شبيه ماماني. بعضيها تو رو شبيه دايي محسن و بعضي شبيه پسرعمو ميدونن. ميدونم كه برات زياد مهم نيست و تو فقط شبيه خودتي ولي بدون كه هر روز ...
27 دی 1390

تولد امير رضا جون

پایان نه ماه انتظار بالاخره منم مثل تمام نینی های اسمونی دیگه  بعد از نه ماه , زمینی شدم.  اخیش چقدر سخت بود از اون فضای بهشتی جدا شم موقع اومدنم کلی گریه کردم ولی وقتی واسه اولین بار تو بغل مامانی رفتم اون ارامش رو با هیچی دیگه عوض نمی کنم. لحظه غیرقابل توصیفی بود. احساس خستگی میکنم انگار باید بیشتر بخوابم.                 ...
5 دی 1390

شمارش معكوس

خبر مهم ! قراره يكي از مهم ترين اتفاقهاي زندگي در روز چارشنبه 30 اذر ماه در خانواده ما رخ بده. ان شاالله قراره روز چارشنبه ساعت دو و نيم بعد ازظهر من و مامانم به اتاق عمل بريم و از اين حالت، هم ماماني راحت بشه و هم من. من چهارشنبه ميام: تا زندگي جديدي رو در آغوش گرم بابايي ومامانم تجربه كنم. تا اولين شب چله رو تو بغل ماماني باشم. تا بعد از نه ماه با يه جيغ بلند البته با گريه بگم ماماني دوست دارم. تا ..... و حالا شماره معكوس آغاز شده       4   3 2 1  تو رو خدا براي سلامتي من ومامانم دعا كنين كه بسلامتي به دنياي قشنگ تون پا بزارم. ...
27 آذر 1390

ماه گرفتگي

سلام به همه نيني وبلاگيهاي ماه   ميخوام در مورد اتفاقي كه ديروز افتاد براتون بنويسم.ديروز كه من توحال و هواي خودم بودم احساس كردم كه ماماني مثل 6ماه پيش دچار استرس شده.برام شده بود سوال كه چه اتفاقي ميخواد بيافته كه ماماني ميترسه؟شنيدم كه بابايي همون حرفهايي كه 6ماه پيش به ماماني ميگفت رو تكرار ميكنه كه اين حرفهاخرافاته كه ميگن خانوم باردار نبايد به صورتش دست بزنه وگرنه نيني دچار ماه گرفتگي ميشه. دخترعمو معصومه كه دكتره به ماماني گفته بود كه از نظر علمي ثابت شده نيست ولي انگار مامانا هميشه يه نگراني دارن... واينجا بود كه فهميدم كه ماه باز خودش رو گرفت.   ...
21 آذر 1390

محرم

كل يوم عاشورا شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین روی دل با کاروان کربلا دارد حسین از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین  پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین بسکه محمل ها رود منزل به منزل با شتاب کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین سروران، پرانگان شمع رخسارش ولی چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین سر به قاچ زین نهاده...
6 آذر 1390

هواي برفي

زمستان در پاييز  من كه قاطي كردم چهار فصل سال كدوم اند. آخه شنيده بودم تابستان خيلي گرم، پاييز هواي معتدلي داره، زمستون سرد و برفي و بهارهم زيبايي و طراوت و هواي خوبي داره. پاييز امسال كه رسيد سردي هم با ماه آبان اومد و  جالبه كه چهارم  آذر هم اولين برف از راه رسيد. بابا جوني ميگه من به ياد ندارم كه تو شهرمون (علي آباد كتول) پاييز برفي داشته باشه و زمستانها هم به ندرت برف مياد. ماماني ميگه پا قدم مسافر كوچوي ماست كه باران و برف سرازير شده. حالا من كه قراره 10 دي بيام، ببينيم اون روزها چقدر برف و ....     عكس بالا رو بابا جوني 27 آبان ماه ، يعني درست يه هفته قبل گرفته، آخه بابا هر هفته صبح روزاي جمعه...
4 آذر 1390

هفته سي و سوم

عيد غدير مبارك سلام بر تمامي ني ني هاي با حال و دوست داشتني. هفته هاي آخر لگد پراني به شكم مامان بيچاره ام در حال اتمام است و من خوشحالم از اينكه مي خواهم زندگي جديدي را آغاز كنم. هر چند مامان و بابا از دنيا برام زياد تعريف نكردند ولي ميگن كه با آمدن من چهره دنيا تغيير ميكنه. راستي عيد سعيد غدير خم مبارك باد. تغييرات اين روزها ماماني در حال كپل شدن است.  من در حال رسيدن به وزن 2 كيلو گرم هستم. بابا حيران و سرگردان در بازار و فروشگاه ها است. مامان بزرگها در حال دوخت و دوز و خريد هستند. دختر عموها همچنان جوياي اسم من هستند. دكور اتاق من در حال شكل گيري است. دختر عمو مريم كه همسايه روبروي ماست شبهاي تعطيل به خون...
24 آبان 1390