ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

ختنه سوراني

فصل دوم- ختنه هنوز 10 ساعت از ختنه من نگذشته و در حليكه من در درد غوطه ور ام ، فاميل براي شادباش پيش بابا و مامان ميان. درد امان منو بريده ولي بعضي ها دارن شيريني ميخورن. با خودم ميگم اين چه دامادي كه ... بگذريم شتري هست كه در خونه هر پسر ميشينه. عقيقه و وليمه بر رسم مسلمانان، بابا جوني گوسفندي رو برام كشت و به قولي عقيقه كرد و جشن مختصري رو كه ما ميگيم ختنه سوراني برپا كرد و به قول قديمي ها بابا جوني وليمه داد.   ...
24 بهمن 1390

ختنه سوراني

فصل اول حنابندان همه چيز داشت خوب پيش ميرفت كه زمزمه ختنه به گوشم رسيد. قبلا توي 5 ماهگي دوران بارداري يه چيزايي از ختنه شنيده بودم ولي الان داشت به حقيقت تبديل مي شد. مادربزرگ به همراه عمه فاطي و عمو بزرگ و زن عمو شب به خونه ما اومدند و  حنا بر دستان من بستند. يكي ميگفت دستاش قشنگ شده يكي ميگفت دستاي سفيدش رو حيف كردين ولي من داشتم انگار فصل جديدي رو تجربه مي كردم. حنابندان و نيمچه دامادي من در روز 48 زندگي ام    ...
19 بهمن 1390

خواب به سبك عمو جون

خواب توي اين مدت كم كه بين شما بودم به اين نتيجه رسيده ام كه براي موفقيت در آينده بايد از هر كسي يه چيز خوب رو ياد بگيرم. من از عمو بزرگم كه الان تهرون و استاد دانشگاه هست نحوه ي خوابيدن رو ياد گرفتم. خواب اين روزها خيلي به كار مياد.  آخه ميگن عموجون هر وقت اراده كنه با اين روش ميخوابه. البته عمو خصوصيات خوبه ديگه هم داره كه بعدها براتون ميگم. ...
9 بهمن 1390

معصومانه

نگاه اين روزها اميررضا جون با نگاه معصومانه خودش با من حررف ميزنه. اميررضا جون سراسر مصوميت است. من به خاطر اين نگاه ها هر روز بيشتر عاشقش ميشم. اميررضا نگاه آسموني داره و هر پيامي رو كه بخواد با نگاهش به من ميده.  ...
8 بهمن 1390

خواب هاي اميررضا و بي خوابي هاي من

خواب امير رضا و بابايي فكر نمي كردم يه روزي جاي شب و روز عوض بشه. اميررضا جون در طي 24 ساعت معمولا به شرح ذيل معيشت ميكنه: از ساعت 00:00 الي 03:00 بيداره. از ساعت 03:00 الي 06:00 خوابه. از ساعت 06:00 الي 07:30 بيداره. از ساعت 07:30 الي 09:00 خوابه. از ساعت 09:00 الي 11:00 بيداره. از ساعت 11:00 الي 13:00 بيداره. و به همين ترتيب تا ساعت 24  داستان ادامه داره. حالا شما بگين فرصت خواب براي من كي هست. من عاشق خواب در روزهاي تعطيل ام. اما چه كنم كه همه ي خواب هاي روز تعطيل، تعطيل شد. اين رو هم بگم كه فصل جديدي از زندگي شروع شده و موقعيتهاي تازه اي را دارم تجربه مي كنم. در طي 32 فصل زندگي ام كه با تلخي و شيريني ها گ...
5 بهمن 1390

سروده عموي اميررضا

شعري براي اميررضا   تو   آمدي  و   بهار   را   آوردي                    خوش يمني بيشمار را آوردي اي نو گل من "اميررضا" جان بشنو            در  باغ  دلم  قرار  را  آوردي من يه عمويي دارم كه هرازگاهي طبع شعر گوييش گل ميكنه و اشعاري نغز رو مي سرايد. رباعي فوق رو عمو جونم به سفارش بابايي برام سروده. اميدوارم دراينده منم از اين طبع  شعرگويي خاندان بابايي چيزي به ارث ببرم.غيراين عمو ،بابام و يه عمو ي ديگه هم شعر ميگن و  براي اشعار خود كه زياد طنز هم نيست مي خندند. از دوستاني كه طبع ش...
29 دی 1390

توهم سرماخوردگي

سلام به مامانا و باباهاي نيني هاي تازه از بهشت اومده يه سري از ادما كه براي اولين بار پدرو مادر بودن رو تجربه ميكنن فكر ميكنن كه اگه بيش از حد معمول مواظب نيني شون باشن نيني شون هيچ وقت مريض نميشه.  يادم مياد بعد از دو هفته ازبه دنيا اومدنم به خونه خودمون برگشتيم ماماني همش دماي اتاق رو چك ميكرد كه زير27 درجه نياد منم همش خيس عرق بودم هر مهموني هم كه وارد خونه ميشد خونه رو به كوره تشبيه ميكرد . يكي از همون شبا مامانم به بابايي ميگه كه اميررضا كه نفس كشيدنش بايه سري  صداهايي همراهه.و اين حتما نشانه يه سرماخوردگيه. وقتي با دكترم صحبت كردن اقاي دكتر بهشون تاكيد كرد كه دماي اتاق بايد متعادل باشه حدود 23 درجه.راستي دكترم بهشون گ...
27 دی 1390

گفتنی های بابای امیر رضا

یک هفته تاریخی وقتی شب یلدا امیررضا جون متولد شد تمام زندگی برایم تبدیل به خوشی شد. امیر رضای ناز در ساعت 15 و 15 دقیقه به دنیا آمد. و یک شب در بیمارستان فلسفی گرگان بستری بود. ساعت 16 اول دی راهی خونه شدیم. شب دوم ، کمی شب زنده داری داشتیم و اندکی هم خوابیدیم. اما شب سوم تا صبح امیررضای ناز نخوابید تا اینکه صبح بردیمش دکتر و آزمایش زردی نشان داد که درجه زردی 15 بود و بالاخره به توصیه دکتر راهی بیمارستان شدیم. شب چهارم اولین تجربه مادر امیررضا در بیمارستان با سختی همراه بود زیرا امیررضا تا صبح نخوابید و مدت کمی زیر نور دستگاه بود و اون شب جواب آزمایش عدد 16.1 را نشان داد. شب پنجم مامان امیررضا خسته بود. حق داشت باید استراحت م...
27 دی 1390