عروسي
اولين عروسي مدتها بود كه مامان و باباجوني صحبت از يك مراسمي ميكردن و به هم ميگفتن كه 21 مهرماه مراسم عروسي علي داداشيه (پسر عموي مسافركوچولو) و من دوست داشتم ببينم كه جشن عروسي چي و كجا هست؟ 21 مهرماه شد. من از دور شاهد اين مراسم بودم. اون طور كه فهميدم مراسم عروسي همراه با دردسر و حاشيه هاي فراوانه. ماماني موقع نهار يه سيني با ظرفش روي شصت پاش افتاد و خيلي گريه كرد. خدا به من رحم كرد كه پاي ماماني نشكست. من هم دپرس شدم. عمه جون بابام رو صدا زد و اومد و اون هم خيلي ناراحت شد. با هم رفتيم خونه تا استراحت كنيم. برا مراسم عروس كشون ما نتونستيم بريم.چون مامان نمي تونست قرص بخوره مامان بزرگ يه پماد سنتي درست كرد . بالاخره...