ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

سفرنامه حج

سفرنامه حج مکه: از همون لحظه اول من پسر ارام و سر به راه شدم. مسجد شجره : قسمت اقایون دم غروب درب ورودی مسجدالحرام بغل باباجونمم طبقه دوم مسجدالحرام روبه روی خانه خدا (این بالا هواشخیلی از پایین گرمتر) مامان و بابا که نوبتی طواف رفتن یه روز صبح منو  بردن هم طواف بدن هم صفا و مروه رو ببینم. روبه روی کعبه اینجا روبه رو کوه صفا بغل مامانی هستم لابی هتل :عمو محمدرضا پیشم موند تا مامان و بابایی شام بخورند بعداز شام حرکت به سمت فرودگاه   ...
1 مرداد 1391

بازگشت از حج

حاجی امیر رضا مدینه و مکه نمی دانم از کجا شروع کنم. از چه بگم. سفری بیاد ماندنی. از روضه رضوان یا خانه خدا. وصف آن کار من نیست. از خونه پیامبر یا بی خانمانی دخترش، از غربت 4 امام بقیع یا ...... من همه جا رو دیدم. مدینه، مکه. من بیاد شما بودم بیاد همه ی بچه های سالم و بیمار. یاد دوستان، بی اختیار در ذهن خطور می کند. حرفهای زیادی برای گفتن دارم ولی من خیلی خسته ام. مامانی جونم از من خسته تر است و بابایی هم که مرد سفر ما بود .... ...
26 تير 1391

حج

سفر به خانه دوست خیلی خوشحالم که اولین سفرم رو با خانه خدا پاگشا میکنم. این رویاییست که داره به حقیقت تبدیل میشه. آخه من شش ماهیه که در دنیای شما بزرگا فقط دنیا رو دیدم. میخوام برم خانه خدا و باز دوباره خوبیها رو ببینم. دعا کنین من و مامانو بابایی سالم بریم و برگردیم. دوستای عزیزم من نایب الزیاره شما میشم. یه آرزو کنین و براتون دعا می کنم. ما شب سه شنبه 12 تیر مدینه هستیم. و 17 تیر مکه هستیم. من چون مثل شما پاک و عاری از گناه هستم احرام ندارم . التماس دعا ...
8 تير 1391

ماه هفتم

ماه هفتم شش ماه از اومدن من به دنیای ادما گذشت. خیلی زود به اندازه یه چشم به هم زدن.ولی مامان و بابا یه چیز دیگه میگن. من تو ماه قبل تونستم غلت بزنم .صداهای مختلف از خودم در بیارم. به مامانم بیشتر از قبل وابسته شدم هرکی راه میره دلم میخواد منو بغل کنه.و لثه هام بشدت منو اذیت میکنه. و...  از این حرفها که بگذریم برام یه جشن کوچولو گرفتن به مناسبت6 ماهگی که 10 تا مهمان کوچولو داشتم. ...
2 تير 1391

مشغله فکری

سلام به همه نینی های ناز وبلاگی خیلی وقته که بهتون سر نزدم فکرکنم یه 20 روزی میشه.دلم براتون خیلی تنگ شده بود و از دوستهای گلم که با نظراتشون من رو شرمنده خودشون کردند معذرت میخوام . اخه این روزها مامان و بابا دارن واسه سفر بزرگی که در پیش داریم اماده میشن. مخصوصا مامانی که قبل رفتن باید خیلی کارهارو انجام بده بخاطر همین وقت زیادی واسش نمیمونه که به وبلاگ سرکشی کنه. این روزها مامان و بابایی تنها مشغله فکری شون منم که چطور با من به این سفر برن که بهترین بهره رو از سفرشون ببرن.  راستی با عرض شرمندگی و خجالت فراوان به باباجونی خودم روز پدر بهش تبریک میگم   ...
20 خرداد 1391

ماه ششم

تمام خصوصیات من 1- گریه هام کم شده 2- مامانی و بابایی رو دیگه میشناسم 3- سر و صداهای خاصی رو ایجاد می کنم یعنی می خوام حرف بزنم 4- کمی سرلاک خوردن رو شروع کردم. 5- اه اه قره آهن بد مزه رو می خورم. 6- گلاب به روتون اجابت مزاجم دچار مشکل شده 7- دوست دارم برم بیرون دور بزنم 8- مامان و بابا سعی میکنن به هر وسیله ای منو خنده بدن 9- مامانی خودش منو میبره حموم 10- فامیل سعی میکنن منو به یکی شبیه کنن. 11- نمیزارم مامانی به راحتی شام و نهار بخوره 12- افزایش وزنم چشمگیر نیست ولی خودم راضی هستم   ...
9 خرداد 1391

انتظار

انتظار شيرين اين كلمه رو من بارها از زبان بابا جوني و مامان جونم شنيدم. اينو مي دونين كه تمام ادمهاي روي زمين منتظر كسي هستند. بابا جوني ميگه: (روزهاي انتظار دير ميگذرد ولي روزي كه انتظار به سر آيد شيرينيش اونقدر زياد كه همه سختيها فراموش ميشه).  مامان جونم  كتابهاي زيادي در مورد انتظار مطالعه كرده و من از لابلاي حرفها و شنيده ها و ديده هام به اين نتيجه رسيدم. با اون كه انتظار ديدن مامان جونم  و بابا جوني را مي كشم ولي يه انتظار بزرگ در راه است كه بايد از الان حواسم را بيشتر به آون انتظار شيرين متوجه كنم. ياد شعر قيصر امين پور افتادم كه: ا ين روزها كه ،مي گذرد، هر روز در ا...
30 ارديبهشت 1391