يك روز پر كار
يك روز پر كار
مامان جونم كه سحري براي همراهي با بابا جوني بيدار شده بود و هيچي هم نخورده بود امروز تا ساعت 11 خوابيده بود و من هم به خاطر گرسنگي مجبور بودم يكي دو لگد به شكم مامان جونم بزنم تا بيدار شه و يه چيزي با هم بخوريم. بالاخره مامان جونم بيدار شد و بعد از گلاب به روتون و شستشوي سر و صورت راهي آشپزخانه شديم و جاتون خالي صبحانه اي در حد تيم ملي با هم خورديم. چاي قند پهلو ، پنير، مغز گردو و يك ليوان شير. يه ساعت بعد جاتون خالي آب انار خورديم بعد رفتيم تو حيات و به درختها سر زديم. بعد رفتيم بازار كمي ميوه و نون و ... خريديم. ساعت 18 رفتيم آشپزخانه تا برا بابا جوني افطار درست كنيم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی