ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

فقط پاییز

پاییز دوستت دارم پاییز رنگارنگ جنگلهای شهرمون باز قشنگ شده من و بابایی و مامانی رفتیم جنگل کبودوال و یه چند تا عکس یادگاری گرفتیم. چه حالی داد  جاتون خالی دوستان   ...
8 آذر 1392

مشهد سوم

سلام به گلهای همیشه بهار  عزاداریهاتون قبول  محرم امسال پر از خاطره  واسه من بود هرشب به همراه باباجون به مسجد محلمون رفتم و از اونجایی که دیگه واسه  خودم مرد شده بودم حاضر نبودم همراه مامانی به زینبیه برم. تو مسجد وقتی حاج اقا از روی منبر پایین می اومد  از پایین اومدنش معترض میشدم و با صدای بلند بهش میگفتم برو بالا  اونوقت  دیدم بابایی داره از ...عرق میریزه  سفر مشهد قبل از محرم راهی مشهد شدیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت، بماند که که من در اون سه شب فقط 2 ساعت می خوابیدم و نق زدم. ببخشید نق نه جیغ وشیون ،آخه جای خوابم عوض شده بود ، البته شب اول هم یه کمی تب داشتم.  روزها تقریبا س...
23 آبان 1392

شیر مامان بای بای

سلام گلهای نازنین این شب عید قربان بخت وبلاگمون باز شد و من اومدم تا حال و احوالی کنم و آپ بشم. شیر مامانی بای بای مامانی و بابایی با ترفندهای مختلف من رو 2 ما و 10 روز زودتر از شیر مامانی محروم کردند و بماند که من کمی ناز نازی و بد اخلاق شدم ولی از طرفی غذا خور شدم و .... شب اول تا ساعت 4 و نیم شب دوم از 5 صبح تا 7 و شب سوم از ساعت 6 تا 7 بیدار بودم و  کم کم عادی شد. کارهای جدید صندلی رو میگیرم و توی ظرف شوری و آشپزی کمک مامان میکنم. یه تاب جدید خریدم به قول خودم "اپ بازی" میکنم. هر روز باید خونه بابا بزرگ برم و خبر مامان بزرگ و بابا بزرگ و عمه جون رو بگیرم لغات و جملات جدید ...
24 مهر 1392

بیست و یکمین ماهگرد

سلام به همه دوستای گلم  تقریبا این چهل روزی که بهتون سر نزدم واسه خاطر این بود که مشغول رفتن به جشن های فامیل بودم از جشن عقد ابجی جان (دختر عمو) گرفته تا عروسی فامیل های مامان و بابایی  که همچنان ادامه داره...   به قول بابا جونم ایشاا... همیشه به شادی اخر هر هفته ما یا سیارودبار خونه ییلاقی عمو محمدرضا بودیم یا خونه عمو علی در افراتخته     تو این ماه من عاشق نقاشی کشیدن شدم  و جالبه بدون اینکه به من طرز مداد گرفتن رو یاد بدن خودم  به طور صحیح تو دست میگیرم.     این ماه هم مثل بیست ماه قبل یا شاید هم زودتر از بقیه ماه ها گذشت  ...
27 شهريور 1392

کلمات جدید

دوستای گلم سلام عبادات قبول عیدتون مبارک امروز یه روز مهم بود چون واسه مامانی و بابایی سالگرد ازدواجشون رو تداعی می کرد. یه جشن مختصر سه نفره گرفتیم که اینهم عکس من در حال خوردن شیرینی هستم. کم کم به بیستمین ماهگردم نزدیک میشم و شلوغ بازیهام داره زیاد میشه. یه صندلی کوچولو دارم میزارم زیر پام میرم روی میز مطالعه بابایی و لب تاپ رو حسابی سرویس میکنم. میرم روی صندلی و شعله زیر غذا رو زیاد میکنم. پنکه رو خاموش میکنم.... تقریبا هر روز یه کلمه جدید یاد میگیرم. جملات ساده را بیان میکنم در حد دو کلمه: بابا بیا. مامان بریم. در باز.  کلمات زیر را ناقص و شاید کامل ادا میکنم. نسبت به بعضی حروف عاجزم مثل س...
20 مرداد 1392

ماه مهمانی خدا

سلام بچه ها ( آعلی ) تیکه کلام این روزای من شده .اول و اخر هر کاری ،موقع بالا رفتن .هنگام گرفتن چیزی از هر کسی، و مهمتر اینکه وقتی ذوق میکنم یه آعلی بلند میگم. عاشن روشن کردن وسایل برقی ام در حد سوزاندنشون باهاش ور میرم . امروز مامان و بابایی به پیشواز ماه رمضان رفتند و دیگه بعید به نظر برسه وبلاگ منو اپ کنن ...
19 تير 1392

نوزذهمین ماهگرد

نوزذهمین ماهگرد سلام به همه هجدهمین ماه هم از تولدم گذشت و وارد نوزدهمین فصل زندگی شدم واکسن هجده ماهگی رو زدم و ٤٨ ساعت تب و درد داشتم و خیالم راحته که تا ٦سالگی از واکسن خبری نیست  تو این ماه  دامنه لغات زیاد شده و تقریبا جمله های خیلی کوتاه رو میتونم بگم مثل : (ماما جیجی میهام،مامانی بیا.) وزنم روی٩.٥ کیلو ثابت مونده و غذا خوردنم از قبل بدتر شده یه کمی لجباز تر از قبل شدم و لی شیرین کاری هام  و شیرین زبونی هام بیشتر تو چشم میاد جمعه رفتیم کوه افراتخته خونه خاله نفیسه. جاتون خالی بود خیلی به من خوش گذشت اینم عکسای کوه افراتخته به همراه پسرخاله ها و دخترخاله ...
10 تير 1392