مشهد سوم
سلام به گلهای همیشه بهار
عزاداریهاتون قبول
محرمامسال پر از خاطره واسه من بود هرشب به همراه باباجون به مسجد محلمون رفتم و از اونجایی که دیگه واسه خودم مرد شده بودم حاضر نبودم همراه مامانی به زینبیه برم.
تو مسجد وقتی حاج اقا از روی منبر پایین می اومد از پایین اومدنش معترض میشدم و با صدای بلند بهش میگفتم برو بالا اونوقت دیدم بابایی داره از ...عرق میریزه
سفر مشهد
قبل از محرم راهی مشهد شدیم. جاتون خالی خیلی خوش گذشت، بماند که که من در اون سه شب فقط 2 ساعت می خوابیدم و نق زدم. ببخشید نق نه جیغ وشیون ،آخه جای خوابم عوض شده بود ، البته شب اول هم یه کمی تب داشتم.
روزها تقریبا سرحال بودم. توی حرم کلی صفا میکردم و وقتیبابایی منو به طرف ضریح اقا میبرد میخندیدم و میبوسیدم و شاد بودم
هفته بعدی بیست و سومین ماهگرد من میگذره ،کم کم به بیست چهار ماهگی نزدیک میشم و کارای جدیدم رو انشاا... تو پست بعدی براتون مینویسم
این کلاه و ژاکت رو رن عمویی واسم بافته که خیلی دوسش دارم مرسی زن عمو جون