ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

پایان هشت ماهگی

1391/5/31 16:23
612 بازدید
اشتراک گذاری

آنچه گذشت

پسرم یه روز شاید از خودت سوال کنی من در 8 ماهگی چه ویژگی هایی داشتم. من یه قسمت از اونا رو برات میگم.

1- توی این ماه به طور کامل سینه خیز می رفتی.

2- از سینه خیز خسته می شدی بلند میشدی و می نشستی.

3- اسم خودتو می دونستی. و یه کمی هم کلمه مامانو  رو که بابا تکرار می کرد می شناختی.

4- عاشق بیرون رفتن بودی که عکسهای زیر سندی بر این مدعا است.

تو این عکس که مربوط به 30 مرداد هست رفتی جنگل زرین گل

 

تو این عکس رفتی ییلاق عمو جون به روستای زیبا و کوهستانی افرا تخته

5-  دوست داشتی بری تو حیات و بازی کنی

6- دوست داشتی با دیگران ارتباط برقرار کنی و اینجا (شب عید فطر) کنار محمد امین جون پسر عموجون نشستی (خونه حاجی بابا)

7- گریه هات کمتر شده ولی وقتی مامانی میخواد غذا بخوره الگی گریه میکنی.

8- خوب غذا نمی خوری ولی استیل بدنی خوبی داری (شکر خدا)

9- تیم محبوبت (پرسپولیس) پشت سر هم شکست می خوره ولی تو بیخیالی.

10- اولین ماه رمضون رو تو این ماه با مهمونی مختلف خوب تموم کردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

ساراي محمدسجاد اينا
1 شهریور 91 3:02
خيلي جالب نوشته بودي فريده جان آفرين به مامان نمونه
مامان زهره
1 شهریور 91 12:58
سلام عزيز دلم چه جاي قشنگي رفتي انشاء الله زيز سايه مان و بابا زندگي خوبي داشته باشي
محيا كوچولو
2 شهریور 91 21:50
سلام حاج اميررضا 8 ماهگيت مبارك شايد هفته بعد بيايم ديدنتون يا فرار كنيد يا آماده باشيد!
❤مامان آزی❤
3 شهریور 91 13:24
شما هم در مسابقه رویای زیبا شرکت کنید شاید کوچولوی شما اینبار برنده ما باشه حتما بیاید و بخونید شرایط و ثبت نام کنید خوشحال میشیم
سپید مامان علی
4 شهریور 91 12:16
8 ماهگیت مبارک عزیز دلم... فدای این پسر ددری و گردشی...خیلی ناز و بانمکی....ماشاءالله
مامان دینا
6 شهریور 91 0:29
افرین به این قند عسل ماراستب بهت گفته بودم عاشقتمممممم
مامان رادین
6 شهریور 91 14:19
8 ماهگیت مبارک عزیزم.
مامان فافا
7 شهریور 91 13:45
چه جای خوبی. خوش بحالشون. معلومه که امیر جان دوست داشتن برن تو حیات
زهره مامان آریان
9 شهریور 91 21:51
به به چه پسر نازی.خدا حفظش کنه. نمیدونم این چه حکمتیه که بچه ها موقع غذاخوردن ماماناشون گریه می کنن.آریان هم کوچیک بود همین طوری بود.