سی و یکمین ماهگرد
سومین رمضان
عزیزای دلم سلام. من با تاخیر بیش از یک دو ماه اومدم.
امان از گرمی و روزه گرفتن 17 ساعته مامان وباباجون. البته من هم اونجور که باید غذا نمی خورم. افزایش وزن فعلا خبری نیست. امسال هم خیلی مهمونی رفتیم و افطاری خوردیم.
حدودا یه ماهی هست که از پوشک خبری نیست و جدیدا هم گهگاهی خودم مستقل دستشویی میرم
هنگامی که مامانی رو اعصبانی میکنم میگم مامانی ناراحت نباش تازه به بابایی هم اتفاق رو گزارش میدم که خانمت رو اذیت کردم
هراز گاهی حس سخنرانی کردن بهم دست میده میرم رو میز باصدای بلند میگم می خوام خسنرانی (سخنرانی )کنم.یه چیزای بی ربطی میگم که فقط خودم متوجه میشم
از هرچیزی که سردر نمیارم اونقدر سوال میپرسم که حسابی طرفم کلافه میشه
وقتی بابا میخواد سرکار بره بابا می خوای بری دانشگاه پیش دوستت.
بابایی مقاله ت رو کشیدی
بابایی لپ تابت رو انجام دادی
دیشب بریم خونه بابا بزرگ
و ......
کبودوال
هفته قبل حوصله من و مامانی سر رفته بود و به زور و زحمت بابایی رو راضی کردیم و رفتیم آبشار کبودوال. البته دختر عموی خوبم (راحله جون) رو هم بردیم.